قرآن و فقرزدايي

ساخت وبلاگ

 1- توسعه و تنگي رزق به دست خدا

دو آيه در سوره‌ي سبأ هست يكي آيه‌ي 36 و يكي 39. هردو هم مي‌گويد: خدا براي هركس بخواهد سفره را باز مي‌كند و براي هركس بخواهد سفره را جمع مي‌كند. به هركس بخواهد توسعه مي‌دهد، زندگي‌اش رفاه است، به هركس بخواهد زندگي‌اش را تنگ مي‌كند. باز كردن و تنگ كردن رزق دست خداست. منتهي اگر مؤمن باشد، كلمه‌ي «عبادِهِ» تو عبد من هستي، اگر هم تنگ مي‌گيرم براي تو «لَهُ» است، به نفع تو است. اگر داغي مي‌بيني پولت گم مي‌شود، به نفع تو است. بار دوم نه «عبادِهِ» در آن است، مي‌گويد: باز مي‌كنيم، مي‌بنديم. شما بنده‌ي من نيستيد، چون آيه‌ي قبلش براي آدم‌هاي مجرم است.

نكاتي كه در اين آيه است اين است كه هم آنهايي كه پول دارند و هم آنهايي كه گرفته مي‌شود، من يكوقت اين را مثلي زدم، اين مثل هم از يك بنده خدايي بود، مرحوم شد، خدا رحمتش كند. مي‌گفت: انسان بايد مثل كارمندهاي بانك باشد. كارمندهاي بانك يك روز مسؤول گرفتن پول هستند، يك روز مسؤول پرداخت پول هستند. نه روزي كه مي‌گيرد، شاد است. نه روزي كه مي‌دهد سكته مي‌كند چون مي‌گويد: براي من كه نيست. با يك دست مي‌گيرد، امروز در اين قسمت بانك مسؤول گرفتن پول‌هاست. فردا قسمت ديگر بانك مسؤول پرداخت مي‌شود. نه دريافت، نه پرداخت، نه گرفتن، نه دادن، هيچكدام در روح كارمند اثري ندارد. خدا گفته بايد طوري باشيد «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ» (حديد/23) اگر «فاتَ» يعني فوت شد، اگر «فاتَكم» چيزي از شما فوت شد، «لا تَأْسَوْا» غصه نخوريد. «وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» دادند، فرح شاد نشويد. دادند، جفتك نزنيد. گرفتند سكته نكنيد! مثل كارمندهاي بانك.

بعد از آيه‌ي اول مي‌گويد: «وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقينَ» (سبأ/39) اين هم تفسيرش را بگويم. نكاتي را كه در اين آيه من ديشب نوشتم اين است.

2- مقدم بودن برخي كارها در آيات قرآن

1- بسط، قبل از قبض است. يعني اول خدا گفته: «يبسِطُ» بعد «يقدِرُ» يعني هميشه اصل براي ما خنده است. مشكلي پيش آمد بايد گريه كنيم. اصل براي ما شادي است، اصل براي ما عبوس كردن نيست. اصل اين است كه خدا بسط داده است. خدا هروقت دو تا كلمه كنار هم مي‌گذارد، آن كه جلوتر است، مقدم است. مثلاً مي‌گويد: به هركس مي‌خواهم، دختر مي‌دهيم، بعد مي‌گويد: به هركس بخواهيم پسر مي‌دهيم. «يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثاً» بعد مي‌گويد: «وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّكُورَ» (شوري/49) به هركس بخواهيم دختر مي‌دهيم، بعد مي‌گويد: به هركس بخواهيم پسر مي‌دهيم. اين پيداست براي دختر يك ارزش بيشتري است. حديث هم داريم در خانه ميوه مي‌آوريد، اول به دختر بدهيد.

قرآن درباره‌ي شيوه پول دادن اول مي‌گويد: «سِرًّا» بعد مي‌گويد: «وَ عَلانِيَة» (بقره/274) اگر كمك خواستي بكني، گفته: «سِرًّا وَ عَلانِيَة» يعني در پول دادن مردم يواشكي بهتر از اين است كه علني بگوييد. «وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى‏» (نجم/43) اول خنده، بعد «وَ أَبْكى‏» گريه!

در عبادت، «لَيْلاً وَ نَهاراً» (نوح/5) يعني جايي كه خدا دو كلمه گفته است، آنكه اول گفته يك اولويتي دارد. اين خودش يك درس است، اگر مي‌خواهيم كمك كنيم سعي كنيم پنهاني باشد.

يك حديث بخوانم، مي‌گويد: اگر مي‌خواهي به فقيري زكات بدهي ولي به او مي‌گويي: زكات است، غصه مي‌خورد. نگو زكات است. بگو: عيدي است. نيت زكات كن اما كلمه‌ي زكات را نگو كه شخصيت اين خرد نشود. اين نكته‌ي اول كه «بَسط» جلوتر است.

نكته‌ي دوم: كم و زياد شدن‌ها براي رشد ما است. اگر زندگي يكجور باشد، آدم رشد نمي‌كند. راننده اگر در جاده صاف برود، هيچوقت رانندگي‌اش معلوم نيست. اين گردنه و درّه و... تا چوب عود را سرش را نسوزانند، بوي عطرش بلند نمي‌شود. گاهي وقت‌ها مي‌گويد: «إِنَّ رَبِّي‏» ربّ من است، يعني مي‌خواهد مرا تربيت كند. خدا كه مي‌خواهد مرا تربيت كند، يكي از راه‌هاي تربيت دادن و گرفتن است.

خدا شهيد قدوسي را رحمت كند. با شهيد بهشتي يك مدرسه در قم داشتند. من آنجا يك كلاس‌هايي داشتم. قصه براي چهل سال پيش است. كنار مدرسه ديدم يك كارتن است پر از پول. مثل كارتن‌هاي نون خشك، اين كارتن بود پر از پول! من نگاه كردم كارتن پول كنار مدرسه، حالا پول ارزشش كم شده، آن زمان يك كارتن پول خيلي پول بود. رفتم به شهيد قدوسي گفتم، آقا يك كارتن پول گذاشتند اينجا، صاحب هم ندارد. گفت: ما اينجا چهارصد، پانصد نفر با كم و زيادش طلبه داريم. اين كارتن را گذاشتم، هر طلبه‌اي پول مي‌خواهد برود بردارد. منتهي بنويسد چقدر برداشتم براي چه. گفتم: اينقدر پول اينجا آزاد است؟ گفت: نه، مي‌خواهيم امتحان كنيم، اين طلبه دستش به پول رسيد، برمي‌دارد يا نه؟! و اگر برداشت چقدر برمي‌دارد و براي چه كاري برمي‌دارد؟ يكي از راه‌هاي تربيت طلبه همين است. كه آدم پول دستش برسد و ببيند چه مي‌كند؟

يك آقايي از مسجد بيرون آمد، يك ميوه‌فروشي كنار مسجد بود، گفت: يك خربزه بده. ميوه فروش هم يك خربزه داد، گفت: نه، اين نه! يك خربزه‌ي ديگر، هرچه خربزه اين ميوه فروش برداشت، يك خربزه بي‌مزه بود. اين آقا گفت: آقا، چند تا خربزه آوردي، هيچ كدام خوب نبود. آن يكي را بده. خود پيشنماز گفت: آن! ميوه فروش ديد آقا عجب خربزه را شناخت! چون فهميد اين شيرين بود. گفت: آقا شما خربزه را مي‌شناسي؟ گفت: من خربزه را مي‌شناسم، تو را نمي‌شناسم. يك عمري پشت سر من نماز مي‌خواني، آخرش هم مي‌خواهي يك خربزه‌ي بي‌مزه به ما بدهي. من خربزه را مي‌شناسم، تو را نمي‌شناسم كه تو اينقدر بدجنس هستي!

گاهي وقت‌ها ما آدم‌ها را نمي‌شناسيم، چون پول ندارد. اگر دستش به پول رسيد و خلاف نكرد، نگفته: «إِنَّ الله يَبْسُطُ الرِّزْقَ»، خدا مي‌توانست بگويد: «قُل إِنَّ الله يَبْسُطُ الرِّزْقَ» مي‌گويد: «إِنَّ رَبِّي». چون مربي تو است، و راه تربيت تو اين است كه ببيند، شل كن، سفت كن را چه مي‌كني؟ تند برو، گاز بده. به راست، راست. به چپ، چپ! خوب وقتي به راست، راست مي‌كني كسي را نمي‌خواهي ببيني. چپ، چپ است. تو بايد مثل موم در اختيار اين باشي. يعني بايد تسليم باشي. «إِنَّ رَبِّي» اين كلمه‌ي «رَبّي» هم بار دارد.

3- تلاش از ما، روزي از خدا

مسأله‌ي سوم اين است كه «ما يشاء» ما كاره‌اي نيستيم. خدا به هركس بخواهد مي‌دهد، به هركس بخواهد نمي‌دهد. پس ما چه كاره هستيم؟ بي‌خود جان نكن! نديدي قرائتي چه گفت؟ آمد در تلويزيون قرآن خواند، و گفت: خدا به هركس بخواهد مي‌دهد، به هركس بخواهد نمي‌دهد، ما هم بي‌خود ول معطل هستيم. دادن خدا حكيمانه هست. ببينيد ما هم اختيار داريم، خدا هم اختيار دارد. يك مثلي است، خيلي مثل خوبي است. شايد از بهترين مثال‌هاي جبر و اختيار باشد. كه بالاخره رزق دست ما است يا دست خداست؟ ما جان بكنيم يا نكنيم؟ خوب اگر خدا «يبسط» خدا «يقدِر» پس ما اينجا چه كاره هستيم؟ مثالي كه قشنگ مي‌شود زد اين است. آدمي كه مي‌رود رانندگي ياد بگيرد، گاز و ترمز دارد يا نه؟ خوب گاز و ترمز دارد ولي همه‌كاره هم نيست. ممكن است اين گاز بدهد، اين مربي‌اش نگه دارد. پس نمي‌شود اين كسي كه رفته رانندگي ياد بگيرد بگوييم: تو بي‌اختيار هستي. چون اين آقا مربي من است. بي‌اختيار نيست. من گاز و ترمز دارم. اما همه‌كاره هم نيستم. ممكن است من ترمز كنم، او گاز بدهد. بالعكس! آقا من خودم بلند مي‌شوم، خودم مي‌نشينم. «اَقومُ وَ اَقعُد». «اَقومُ» يعني بلند مي‌شوم. «اَقعُد» مي‌نشينم. اما «بحول لله و قوته اَقومُ و اَقعُد»

الآن اينجا در اين سالن برق هست يا نه؟ بله. روشني اين سالن دست من است يا دست من نيست؟ هم دست من هست، هم دست من نيست. دست من است، چون من برق را روشن مي‌كنم. دست من هم نيست، ممكن است از طرف سازمان برق، برق را قطع كنند. يعني هم اختيار داريم، هم همه‌كاره نيستيم. اگر خدا بخواهد ولي شما كار نكني، يك سمتش است. برق در خانه هست، روشن نمي‌كني. امكانات هست، استفاده نمي‌كند. كتاب هست، درس نمي‌خواند. معلم هست، كتابخانه هست. همه امكاناتي هست. شب‌هاي طولاني بلند نمي‌شود دو ركعت نماز بخواند. زبان دارد، عقل دارد، خدا را هم قبول دارد، نمي‌خواهد با خدا حرف بزند، لجبازي مي‌كند. با هركس و نا كسي حرف مي‌زند، با خدا حرف نمي‌زند. اگر اين را خواسته باشد، از طرفي هم اگر ما خواسته باشيم، خدا نخواسته باشد، نه! همه برادرها خواستند يوسف را در چاه بياندازند، بچه‌ها گفتند: چاه! خدا گفت: جاه! او را به جاه و مقام رساند. پس اگر كسي از شما پرسيد: اينكه خدا گفته هركس را بخواهد عزيز مي‌كند، هركس را بخواهد ذليل مي‌كند، به هركس بخواهد مي‌دهد، به هركس بخواهد مي‌گيرد. پس ما چه‌كاره هستيم؟ مثلي كه براي بچه‌ات مي‌تواني بزني،اين مثل، مثل خوبي است. نظير آموزش رانندگي، هم اختيار داريم و هم در اختيار مستقل نيستيم.

بعد مي‌گويد: «ما أَنْفَقْتُم» يعني هرچه انفاق كني. پول است، يك كسي پول دارد، بايد پول بدهد. يك كسي آبرو دارد، بايد آبرو بدهد. يك كسي بيان دارد بايد بيان بدهد. يك كسي زور دارد، هركس هر امكاني دارد. «ما أَنْفَقْتُم‏» يعني آنچه انفاق كنيد. ممكن است يك پزشك است، بگويد: آقا من شب‌هاي جمعه، شب‌هاي شنبه، شب‌هاي دوشنبه، مي‌آيم در مسجد مي‌نشينم، دوست‌هاي مسجدي را من حاضر هستم رايگان ويزيت كنم. بعضي كار كردند. «ما أَنْفَقْتُم‏» منتهي يك چيز به درد بخور، آخر گاهي وقت‌ها يك چيزي را كار مي‌كنند، كه اصلاً فايده ندارد.

يك كسي به يك بازاري گفت، ده ميليون به ما بده، شش ماهه! گفت: پول ندارم بدهم، اما مدت هرچه بخواهي مي‌دهم! خوب اين... هركس يك چيز مفيدي، علم است، بيان است، قلم است. «ما أَنْفَقْتُم‏» هر نعمتي!

4- انفاق از هر چيز به مقدار امكان

بعد گفته: «ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْ‏ء» اين «مِنْ شَيْ‏ء» يعني هرچه، كم هم بود، بود. نگو: كم است. گاهي وقت‌ها يك چيز كم يك بركات زيادي دارد. اثري كه كمك‌هاي ريز به جبهه در رزمنده‌ها داشت، خيلي تكان دهنده بود. مثلاً نوشته بود نصف ليوان آب ليمو بيشتر نداشتم. نصفش را قبلاً مصرف كردم. اين نصف ليوان كمك به جبهه. اصلاً اين شيشه را دست به دست در جبهه مي‌گرداندند. مي‌گفتند: ببين، اين خانم نوشته، من بيش از اين نداشتم. يعني هزار تا جوان را اين نصف ليوان آب ليمو شاد مي‌كرد كه شايد يك چك صد ميليوني شاد نكند. «مِنْ شَيْ‏ء» يعني هرچه داري. يك برگ زرد هم اگر هست، همين برگ زرد در حوض كه مي‌افتد كشتي 50 مورچه مي‌شود. «ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْ‏ء».

«فَهُوَ يُخْلِفُه‏»، «هو» يعني خود خدا جبران مي‌كند. مي‌توانست بگويد: «فَيخلِفُه»، «فَهُوَ يُخْلِفُه‏» مثل اينكه مي‌گويم: من شخصاً مي‌آيم خانه‌ي شما. من شخصاً اين كار را مي‌كنم. من شخصاً خدمت شما هستم. اين «فَهُوَ» يعني خدا شخصاً... «يُخْلِفُه‏» نمي‌گويد: «فهو خالِفُه»، «يُخْلِفُه‏» فعل مضارع است. فعل مضارع هم براي استمرار است. يعني تو يك لحظه اين كار را بكن، من در طول تاريخ به تو كمك مي‌كنم. يعني كمك تو لحظه‌اي باشد، اما خدمات من طولاني است. «فَهُوَ يُخْلِفُه‏»

بعد هم مي‌گويد: «وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقين‏»، «خَيْرُ الرَّازِقين‏» يعني چه؟ يعني به همه مي‌دهد. همه‌چيز مي‌دهد. بخل ندارد. هرچه مي‌دهد از نعمت‌هايش كم نمي‌شود. يك مثالي بزنم. چطور از نعمت‌ها كم نمي‌شود؟ خدا هرچه بدهد، از نعمت‌هايش كم نمي‌شود. مثل نگاه در آينه. دو هزار نفر هم در آينه نگاه كنند يا دو نفر نگاه كنند، از آينه كم نمي‌شود. اين مثل است. گاهي وقت‌ها بايد يك چيزهايي را با مثل گفت. يعني خيلي از چيزها را با مثل مي‌شود گفت. مثلاً داريم «وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ» (مائده/120) خدا به هرچيزي قادر است. يكوقتي در تلويزيون اين مثل را زدم. گفتم: خدا بر هر چيزي قادر است، يعني چه؟ مثل چشم شما قادر است، ميخ ببيند، يا كوه ببيند. يعني ديدن ميخ و ديدن كوه براي چشم فرقي ندارد. اينطور نيست كه وقتي بخواهد ميخ ببيند، انرژي كم مصرف كند، وقتي مي‌خواهد كوه ببيند يك انرژي زياد مصرف كند. مثل بار نيست. شما بار يك كيلويي را آسان بلند مي‌كني، دويست كيلويي را نمي‌تواني بلند كني. اينطور نيست كه چشم براي ديدن ميخ فشار نيايد، ولي براي ديدن كوه به چشم فشار بيايد. «وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ» همه چيز است.

5- رزق خداوند بدون منت و محدوديت

«خَيْرُ الرَّازِقين‏» به همه مي‌دهد. همه‌چيز مي‌دهد. منت نمي‌گذارد. هم رزق مادي، هم رزق معنوي، نياز را مي‌شناسد. چيزهايي مي‌دهد كه ديگران نمي‌توانند بدهند. اين «وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقين‏» است. ما هم ممكن است رزق بدهيم. الآن بنده وارد سالن مي‌شوم، شما يك ليوان شير به بنده مي‌دهي. مردم هم گاهي رزق مي‌دهند. اما رزق مردم 1- محدود است. هرچه زياد بيايد مي‌دهند. وقتي مي‌دهي از مالشان كم مي‌شود. گاهي منت مي‌گذارند. گاهي يك چيزي كه من مي‌خواهم، چيز ديگري به من مي‌دهند. نياز من چيز ديگر بود، چيز ديگري مي‌دهد. اما خدا 1- به همه مي‌دهد. 2- هميشه مي‌دهد. 3- مورد نياز مي‌دهد. 4- از سخاوتش كم نمي‌شود. 5- منت نمي‌گذارد. «وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقين‏» اينكه مي‌گويم «خَيْرُ الرَّازِقين‏» معنايش اين بود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»، با يك آيه امروز آشنا شديد. «قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقين‏» آرزوي ما اين است كه يك زماني در ايران در همه‌ي مسجدهايش تفسير بگويند. به جاي شعر و خواب و قصه و تحليل سياسي و يك خرده از آنها كم كنند، دست مردم را در دست قرآن بگذارند. يك چنين آرزويي داريم. البته «الْحَمْدُ لِلَّه‏» تفسير يك تكاني خورده است.

تفسير و زكات هردو مثل اين پسرهاي 16، 17 ساله هستند كه موهايش پشت لبشان بيرون مي‌آيد، يعني هنوز ريش نشده ولي يك نوكي زده است. زكات نوكش در ايران درآمده است. چون حديث داريم اگر مردم زكات بدهند، يك فقير روي كره‌ي زمين نمي‌ماند. داريم اگر مردم مزه‌ي قرآن را بچشند، سراغ هيچ كتابي نمي‌روند. ما نه آن، نه اين. حالا «إِنْ شاءَ اللَّه‏» بدست شما...

من مي‌خواهم راجع به كمك چند مطلب را بگويم. صلواتي بفرستيد. (صلوات حضار)

6- كميته امداد، يادگار امام در كمك به فقرا

اول خود مسؤولين كميته‌ي امداد، البته اينطور كه يكي از معاونين محترم فرمود، 15 درصد كمك‌هاي مردمي از طريق كميته مي‌شود. 85 درصد در مساجد و خيريه‌ها است. اين كميته‌ي امداد يادگار امام است كه ماه اسفند تأسيس كردند. خدا جناب آقاي عسگر اولادي را رحمت كند. نماينده‌ي ايشان بودند. به هر حال خدمات خوبي داشته است ولي بايد چند تذكر بدهم.

1- اول اينكه مسؤولين امداد منش‌شان ثروتمندانه نباشد. چون شما مسؤول فقرا هستيد. زندگي شما نبايد اشرافي باشد. خوب در خانه‌ي خودت كفش‌هايت را روي قالي مي‌كني. چرا در كميته‌ي امداد با كفش روي قالي مي‌روي؟ البته نمي‌دانم هست يا نيست. من جاي ديگر ديدم. اگر در خانه‌ي خودت كفشت را مي‌كني، اينجا هم كفشت را بكن. پرستيژ نيست كه من با كفش روي قالي بروم. من فكر مي‌كنم اين اگر با كفش روي قالي برويم، پرستيژ داريم. من خيلي جاها كفش‌هايم را درمي‌آورم، مي‌گويند: آقا زشت است. مي‌گويم: بابا، آخر در خانه‌ي خودم كفش‌هايم را درمي‌آورم. آخر چرا اينجا براي دولت است، پايم را روي قالي بگذارم؟ مي‌گويد: زشت است. ما نمي‌دانيم يك سري زشت‌ها را زشت نيست. يك سري چيزهايي كه زشت است، فكر مي‌كنيم زشت نيست. زندگي اشرافي در شأن ما نيست، زندگي آرام باشد.

2- اين كاري كه كميته‌ي امداد دستور داده است، بايد اين را توسعه بدهيم. اشتغال به وجود بياوريم، به خصوص براي اينها. يعني ماهي دادن مهم نيست، ماهي‌گيري ياد دادن مهم است و مهم‌تر از آن توربافي مهم است. البته اين كار كميته نيست. آموزش و پرورش و دانشگاه و پادگان‌ها! من به همه مي‌گويم، چه اشكالي دارد سرباز فلج، يعني سرباز بي‌هنر وقتي وارد پادگان مي‌شود، بعد از دو سال كه مي‌رود يك هنري هم بلد باشد.

لااقل شنا بلد باشد. كامپيوتر بلد باشد. خطش بد است، نمازش غلط است. خياطي است، پخت و پز است، آشپزي است. اين يك هنر هم بايد ياد بگيريم. دخترهاي دبيرستاني ما ديپلم كه مي‌گيرند يك هنر هم بلد باشند. اينقدر منتظر استخدام نباشند. تقريباً ما الآن در ايران پنج ميليون دانشجو داريم. يعني واقعاً پنج ميليون شغل اداري در كشور داريم؟ هي ليسانس، فوق ليسانس، درسش خوب است اما اگر براي استخدام است، استخدام خبري نيست. استخدام خبري نيست. يك هنري بايد در دانشگاه، در دبيرستان، در پادگان بايد يك هنري ياد بگيريم. هنر ياد گرفتن چيزي نيست. از هنرهايي كه مي‌شود شش ساعته ياد گرفت، تا هنرهايي كه مي‌شود شصت ساعته ياد گرفت، سي ساعته ياد گرفت، دويست ساعته ياد گرفت. هر جوان ايراني، دختر و پسر بايد يك هنر داشته باشد. وزارت كار است، وزارت تعاون است. پادگان‌ها است. ما يك خرده بايد كار را، ببينيم مشكل ما اين است كه فكر مي‌كنيم كار عيب است. كار براي ما نيست. براي اينكه بنده ليسانس هستم. البته بعضي‌ها اينطور هستند. بعضي‌ها به كار افتخار مي‌كنند. ما داشته‌ايم آدم‌هايي را كه، من آيت اللهي را سراغ دارم كه چهل، پنجاه تا كتاب مفيد نوشته، رفتم در خانه‌اش يك باغچه داشت، زانوهايش را بالا زده بود و در گل يك انگور كاري خوبي هم داشت. مي‌گفت: من انگور و سركه و كشمش و اينها را، من استاد دانشگاه سراغ دارم كه 15، 16 سال است عضو هيأت علمي دانشگاه تهران است. ولي قالي بافي هم بلد است. طوري است مثلاً يك ليسانس نجاري بلد باشد. اين مشكل فكري پيدا كرده است. فكر مي‌كند پرستيژ يعني با كفش روي قالي برويم. پرستيژ يعني صاف بنشينيم، بي‌هنر باشيم.

كميته‌ي امداد، تعاون، وزارت كار، آموزش و پرورش، دانشگاه، پادگان، يك تدبيري شود كه هر جوان ايراني يك هنري داشته باشد. دنبال چيز مفت نباشيد. يك صلوات بفرستيد. (صلوات حضار)

زمان شاه يك پولي نخست وزيري و اوقاف با هم بودند، عوامل حكومت شاه بودند. يك پولي از اوقاف و نخست وزيري قم آوردند كه بلكه آخوندها را بخرند، آخوند را درباري كنند. سه نفر هم آخوند يك پولي گرفت و رفت جزء آخوند درباري شد. ما طلبه‌ي جواني بوديم درس آيت الله العظمي گلپايگاني مي‌رفتيم. ايشان آمد حسابي گريه كرد. قبل از درس گريه، آقا چه شده؟ چرا امروز گريه مي‌كند؟ بعد هم يك صحبتي كرد و گفت: به من گفتند: از تهران پول‌هايي آمده و بعضي خودشان را فروختند. من يك كلمه به شما بگويم. هر طلبه‌اي از شاه پول گرفت و رفت آن طرف، نگويد: رفتم! بگويد: قابل نبودم طلبه باشم. حضرت مهدي مرا بيرون انداخت. اين لياقت نداشت آخوند شود. امام زمان دستش را گرفته و از حوزه بيرون انداخته است. نگويد: رفتم، بگويد: بيرونم انداختند. استاد ما، يعني چند تا از فضلا رفتند گفتند: آقا اين كار گريه نداشت. گفت: اگر پول مي‌خواست... گفت: فقير است. گفت: خوب فقير است دنبال كار برود! گفت: آقا از طلبه كار برنمي‌آيد. بعد يكي رويش را سفت كرد، با كمال جسارت گفت: آيت الله... اگر خود شما مجتهد نبودي، مرجع نبودي، چه هنري داشتي؟ نجار بودي؟ معمار بودي؟ مهندس بودي؟ اگر خود شما پول نداشته ‌باشي چه مي‌كني؟ گفت: من، اگر ببينم پول ندارم مي‌روم سر حمام لنگ مي‌دهم ولي پول شاه را نمي‌گيرم. سر حمام لنگ مي‌دهم، لنگ دادن سر حمام تخصص نمي‌خواهد! يعني يك كار را عارتان نشود. نان حلال بخوريد، ولو سر حمام لنگ بدهيد. اين كلام براي آيت الله العظمي گلپايگاني است. من مرجع تقليد مي‌روم سر حمام لنگ مي‌دهم، ولي نان حرام نمي‌خورم! اين مهم است. به اينها كار بدهيم.

7- خدمات فرهنگي به نيازمندان و خانواده آن‌ها

مسأله‌ي ديگر كمك ديني و فرهنگي و رواني در كنار كمك مستقيم آمده است. اين كمك مستقيم ما بايد اينها را به هم گره بزنيم. گوشواره براي دخترمان مي‌خريم، بگوييم: اگر نمازت درست شد. كنار اين حركتي كه اخيراً پارسال تا به حال شده است، كه از طرف كميته‌ي امداد به خانه‌ها مي‌روند براي نماز آموزي، احكام آموزي، اين كار لازم است. چون يك جايي حالا بد نيست بگويم. يك جايي در يك استاني، يك آيت اللهي، ما را برد تشكيلاتش را نشان بدهد، كارهايي كه مي‌كند. ما را برد در يك سالن پر از لباس، يك سالن ديگر پر از برنج و قند و لپه و كشمش و اينها بود. گفت: آقاي قرائتي چطور بود؟ گفتم: 50 درصد خوب بود. گفت: چرا 50 درصد؟ ما در خانه‌ي فقير را كه مي‌زنيم، همه‌ي امكاناتش را مي‌دهيم. گفتم: بله قرآن مي‌گويد: «وَ ارْزُقُوهُم‏» رزق يعني لپه و برنج و گوشت، نان و قند و چاي. اين «وَ ارْزُقُوهُم‏» است. بعد مي‌گويد: «وَ اكْسُوهُمْ» لباس، اين سالن هم براي لباس. بله، كاپشن مي‌دهي، لباس مي‌دهي، ژاكت مي‌دهي. بوليز، كفش، و كلاه مي‌دهي. شكمش سير مي‌شود، لباسش، بدنش هم مي‌پوشاند. اما قرآن يك چيز ديگر هم دارد. گفته: «وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً» (نساء/5) بنشين براي بچه يتيم قصه بگو. بچه يتيم كه مشكلش فقط شكمش نيست، مشكل روحي دارد. چه اشكالي دارد يك... اصلاً دست يك نفر هم نسپاريم. اينقدر فرهنگي بازنشسته داريم.

خدا آقاي پرورش را رحمت كند. يك مؤسسه‌اي بود به يتيم‌هاي اصفهان مي‌رسيدند، ايشان هم يك مدتي آنجا كمك مي‌كرد. اين خاطره را من از ايشان شنيدم. مي‌گفت: بيسكوييت برديم خانه‌ي يتيم‌ها به بچه يتيم‌ها داديم. يك بچه يتيم بيسكوييت‌اش را پنهان كرد و آمد به خواهرش گفت: بيسكوييت‌ات را نخور! گفت: چرا؟ گفت: من هم نخوردم، تو هم نخور. اينها هفته‌ي ديگر كه براي ما بيسكوييت مي‌آورند، مي‌گذاريم كنار، هفته‌ي ديگر هم كنار مي‌گذاريم. بيسكوييت‌هاي ما جمع مي‌شود، مي‌رويم مي‌فروشيم جوراب مي‌خريم مي‌پوشيم. مي‌گفت: همه‌ي اينها از گريه پوكيدند. كه اين بچه يتيم اينقدر به اين فشار آمده كه بچه يتيم بيسكوييت نمي‌خورد كه پولش را بفروشد و جوراب بخرد بپوشد.

گاهي الآن فرهنگياني هستند بازنشسته هستند. برادرهاي سپاه، خيلي‌ها 45 ساله هستند بازنشسته شدند. چون سابقه‌ي جبهه‌شان دوبله حساب مي‌شود. ما جوان بازنشسته خيلي داريم. خوب اينها جمع شوند بازوي فرهنگي شوند، مجاني! بگويند: آقا من خانه‌ي يك يتيم مي‌روم، قصه مي‌گويم. من مي‌توانم بروم شعر بگويم. من مي‌توانم بروم هنري ياد بدهم. من مي‌توانم بروم نماز ياد بدهم. قرآن ياد بدهم. كامپيوتر ياد بدهم. اين را واگذار نكنيم به يك مؤسسه، ببين كي كشور ما با يك مؤسسه پيش رفت. جنگ را ارتش حل كرد يا سپاه؟ همه‌ي مردم جمع شدند جنگ پيروز شد. انقلاب ما چون همه مردم حركت كردند پيروز شد. اگر مي‌خواهيم فقر را در ايران ريشه‌كن كنيم بايد همه بازنشسته‌ها بيايند دفتر كميته امداد ثبت نام كنند. آقا يكشنبه‌ها پاي من! 500 مهندس يكشنبه، 500 دكتر دوشنبه، 500 تكنسين سه‌شنبه، اينها نظام بندي مي‌شود از همه... همينطور نشسته بيكار بيكار است. خوب برو يك كاري بكن.

ما بايد در كنار كمك‌هاي مادي، كمك‌هاي فكري كنيم كه اينها احساس كمبود نداشته باشند. مي‌گويند: وقت تمام شد.

نمي‌دانم فقط اينقدر به شما بگويم، ما از همه‌ي استعدادهايمان استفاده نمي‌كنيم. حضرت عباسي شب‌ها نمي‌شود يك ساعت مطالعه كرد. ما پنج و نيم خانه مي‌رويم. به خصوص كارمندهاي دولت، پنج و نيم مي‌رويم، ده و نيم مي‌خوابيم. پنج ساعت همينطور مي‌نشيني به زنت نگاه مي‌كني. خوب بسش است! (خنده حضار)

يك ساعت، دو ساعت با زن گفتگو كن، بعد بلند شو برو در يك اتاق مطالعه كن. پنج ساعت مي‌نشيند تخمه مي‌شكند. پنج ساعت مي‌نشيند فيلم مي‌بيند. همينطور به عمرمان آتش مي‌زنيم. از عمرمان استفاده نمي‌كنيم. از آبمان، از خاكمان، از دكترهايمان، از مهندس‌هايمان، استفاده نمي‌كنيم وگرنه لااقل جاهايي كه دستشان نزديك است، مي‌توانند استفاده كنند. حالا يك آخوند خواسته باشد برود فلان شهر تفسير بگويد و برگردد يا بايد 24 ساعت در ماشين باشد، يا بايد كلي پول هواپيما بدهد. مي‌گوييم مشهد هم گير دارد؟ مشهد اين همه آخوند است. قم هم گير دارد؟ در قم بايد سه جلسه تفسير باشد. قم ديگر پر از آخوند است. ما حتي آن جايي كه امكانات هم داريم، ليوان آب هست، آب هست، حال نداريم سر بكشيم.

يك آقا روي منبر مي‌گفت: همت كنيد صلوات ختم كن. گفت: بابا مگر مي‌خواهيم كوه هيماليا برويم كه مي‌گويي همت كنيد؟! خوب يك صلوات كاري ندارد. «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»... (صلوات حضار) روي منبر مي‌گويي همت كنيد! ما از بس كه حال نداريم ديگر صلوات هم مي‌گوييم همت كنيد صلوات ختم كنيد.

تصميم بگيريم فقر ريشه‌كن شود. فقر ريشه‌كن شود بسياري از مفاسد كم مي‌شود.

خدايا كساني كه در طول تاريخ به فقرا كردند، از دنيا رفتند همه را با محمد و آل محمد محشور بفرما. خدايا به ما يك اخلاص و همتي بده ريشه‌ي فقر را حداقل در بلاد اسلامي حل كنيم. گرچه حل كردن فقر مربوط به مسلمان نيست. غير مسلمان هم اگر گرسنه هست، بايد سيرش كرد. غير مسلمان هم برهنه هست، بايد پوشاند. نيازهاي مادي مسلمان و غير مسلمان ندارد. امام صادق در جاده‌اي ديد كسي با دستش اشاره مي‌كند. فرمود: برويد ببينيد چه مشكلي دارد. رفتند آمدند. گفت: چه بود؟ گفتند: تشنه بود. گفت: آبش داديد؟ گفتند: نه! يهودي بود. گفت: يهودي باشد. مگر يهودي بايد تشنه باشد؟ «وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ» (ضحي/10) نگفته: «وَ أَمَّا السَّائِلَ المؤمن فَلا تَنْهَرْ» فقر بايد ريشه‌كن شود. از مسلمان و غير مسلمان.
 

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

 

کلیک کن جهت مشاهده پاسخ سوالات مسابقه درسهایی ازقرآن ...


پاسخ سوالات مسابقه درس های از قرآن عمو حسن...
ما را در سایت پاسخ سوالات مسابقه درس های از قرآن عمو حسن دنبال می کنید

برچسب : قرآن و فقرزدايي, نویسنده : محمد dgh بازدید : 668 تاريخ : جمعه 4 بهمن 1392 ساعت: 19:41

خبرنامه